نت های آشفته
باور کن از تلاطم امواج آشفتگی خسته ام ...
در تمام لحظه هایی که ســـــــــــگ مست میکنم ! در آغوشم تورا گم میکنم . اما به دل نگیر با دود کردن نخی بعداز مستـــــــــــی ، تورا باز خواهم گرداند ... با این سیگـــــــــــارم است که مرز حقیقت و رؤيا را از یاد برده ام هر روز که پیش تر میروم ولع لبانم برای خوردن تنـــــــــــت بیشتر می شود ... - تنت که خیلی وقت است مال دگـــــــــــری ست ! خیلی وقت است که تنها ولعم برای گرفتن لب از سیگـــــــــــاری ست که مرز خریتـــــــــــم را پاک کرده ! هنوز هم دود را که نگاه میکنم ، خاطراتت همچون چشمـــــــــــانت در امتداد خط موازیش خود را برایم معصوم می کنند . زمانی لحظه به لحظه ی گرمای یادت ، تن مـــــــــــرد یخی را آب میکرد امـــــــــــا ؛ حالا خوب ســـــــــــگ آرمانی ات را نگاه کن ! دیگر نایی برای هم آغوشی با خیالت برایم نمانده . خستـــــــــــه ام ؛ خسته از رقاصـــــــــــی های شبانه ام با یادت ، که دیگر ؛ جایی برای وجود هم آغوشه ای روی تختـــــــــــم نگذاشته ...! هـــــــــــه ... دنیـــــــــــای عجیبیست !!! پ محال : باید خاطراتت را ؛ همچون دستمال توالت مچاله کنم و دور بیندازم ...!
امشب رویا یم را رها خواهم ساخت از پنجره ی کوچک دلتنگیه خویش ... امشب عمق تنهاییم را همان پیرمرد سیگار فروش نزدیک پارک میداند و بس امشب می خواهم چشمانم را خوب باز کنم امشب می خواهم قلبم را ؛ رگ احساساتم را از تن لشم بیرون کشم ! امشب می خواهم شمع عشق را در چشمان سگی ام خاموش کنم امشب می خواهم کام تلخی از قلمم گیرم ؛ خیلی تلخ ... امشب عجیب ترین احساس دنیا را من دارم ! هه ...! امشب حتی سیگارهایم هم بد میسوزند امشب من را خوب بنگر من ؛ مردت ... مرد مرده ات ! بگذار هذیان هایم را با خود ببرم و بروم به چشمان سرد و سگی ام نگاه کن و رویایت را رها ساز منتظر نمان ؛ رو بگیر از من و برو ... نت مستی : بدی های دنیا سگ مستت میکنن وقتی تو عاشقی کم میاری . نت تنهایی : امشب میخوام جسممو میون اشکام غرق کنم ؛ بازم بوی تنهایی میده تنم
چند گاهی ست یادت چنگ میزند به تارو پود ذهنم و چشمان خیالم را خیس میکند ! آن فیلسوف احمق میگفت : هر چیزی یک روزی تمام میشود گرمای شراب در گلویم یخ میزند و تمام میشود سیگارهایم را هرچقدر با آرامش دود کنم اما باز هم تمام میشود اما ؛ اما چرا خاطرات توی لعنتی نمی خواهند تمام شوند ؟ ها ؟ حتی کمرنگ نیز نمی شوند ... هه میگفت : هر چیزی یک روزی تمام میشود مث قصه ها که همیشه تمام می شوند ! مث نت من مث گاز فندک یادگاریم همه چیز تمام می شود ... حتی خود من ... شبی مث این شبها ، روزی مث آن روزها خواهم افتاد و خواهم مرد ! تمام می شوم و اما ؛ و اما من اگر روزی بخواهم تمام شوم ، میخواهم هرچه بیشتر از خاطراتت دورتر بروم و بیشتر بروم تا هرچه بیشترو دورتر از یاد تو جان دهم نمی خواهم حتی یک لحظه بیش از آنچه لایقش بودی با رویای تو افتاده باشم و جسمم را رها سازم فقط می خواهم تنها ؛ بی یاد تو جان دهم آری ؛ من نیز در شبی مث این شبها ؛ روزی مث آن روزها خواهم افتاد و خواهم مرد ! پ نت : زمستون هیچ وقت موندنی نیس آخرش بهارهم میاد ...
|
About
حکایت من : حکایت کف روی دریاست . هرچقدر میخوام دل بزنم به دریا ، اما بازم محکومم به ساحل نشینی Archivesهفته سوم دی 1398هفته چهارم دی 1394 هفته دوم بهمن 1394 هفته سوم دی 1394 هفته دوم دی 1393 هفته چهارم بهمن 1393 هفته دوم بهمن 1393 هفته دوم بهمن 1393 هفته سوم بهمن 1393 هفته دوم بهمن 1393 هفته اول بهمن 1392 هفته چهارم دی 1392 هفته چهارم بهمن 1392 هفته دوم بهمن 1392 هفته اول بهمن 1392 هفته چهارم دی 1392 هفته سوم دی 1392 هفته دوم دی 1392 هفته چهارم بهمن 1392 هفته سوم بهمن 1392 هفته دوم بهمن 1392 هفته اول بهمن 1392 هفته چهارم دی 1392 هفته سوم دی 1392 هفته دوم دی 1392 AuthorsحروفچینLinksLinkDump
رستگــــاری |